با اینکه میدونه اصلا از این کار خوشم نمیاد اما وقتی به یه بهونه ای وارد اتاقم میشه و من رو در حال نوشتن می بینه برای لحظه ای کوتاه هم که شده نگاهش رو می لغزونه روی نوشته های کاغذ زیر دستم. کاملا می تونم حس کنجکاویش رو درک کنم.

بد چیزیه که از موعد پایان خودت بی خبری، که قبلش حتی یه ندا هم بهت نمیدن، که باید حواست باشه شاید این آخرین باره.

نه برای به دنیا آوردنت اجازه گرفته می شه نه برای خلاص شدن از شرّت!

به روزی فکر کردم که دیگه نیستم تا دفتر زیر دستم رو ببندم، به روزی که غفلت کردم و دلم نیومده بعضی برگه هارو پاره کنم، روزی که برگه هام بی صاحب شدن.

دیگه فکر نمی کنم هیچ جوره بشه جلوی خونده شدنشون رو گرفت حتی اگه با خط درشت قبلشون نوشته باشم: لعنت بر پدر و مادر کسی که این نوشته ها را بخواند!


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ای ار داک Rita الهه آتش برگزاری موزیک مجالس عروسی ،نامزدی،تولد و مهمانی های شما بهرود وبلاگِ مهران نجفی seo تور تایلند | تور ارمنستان | تور گرجستان | تور مالزی | تور ویتنام | تور ترکیه ویستا رایانه منو خودت