تابستون بود. تاریک شده بود و هوا خنک و لذت بخش بود. چراغ های ماشین رو روشن کرده بودم. اولین باری بود که تو تاریکی رانندگی می کردم. نور قرمز رنگ چراغ های ماشین ها، جاده رو تو تاریکی قشنگ کرده بودن.
در سکوت داشتیم به موسیقی در حال پخش گوش می کردیم. به مربی آموزش رانندگیم گفتم: رانندگی تو شب خیلی خوبه!
چند لحظه بعد مربیم در مورد دو نفر از کسایی که توسط همسرش تحت تعلیم رانندگی بودن صحبت کرد. اون دو نفر داشتن یکی از رویاهام رو زندگی می کردن.
تمام حس های خوب پر کشیدن. ماشین همچنان به حرکتش ادامه داد اما من دیگه پشت فرمون نبودم. نشسته بودم روی سقف ماشین و زانو هام رو بغل کرده بودم.
درباره این سایت